سکوت سحر
بستری خسته از درد شبانه
و تب،
که آرام آرام از من عبور میکند
صدای اذان میآید
نسیمی مبهم ازخاطرهای جاری،
مرا به خواب ایوان تو میکشد
به آرامش حضور تو و رخوت یقین در من
آه... که چقدر! دلم ایمان می خواهد...
---------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن: پساپیش پشت ویرایش !
(وقتی می خوای بگی برگشت به همون ویرایش نشدهه چی باید بگی ؟ )