خانه عناوین مطالب تماس با من

یک نفر یک احمق

یک نفر یک احمق

روزانه‌ها

همه
  • توکای مقدس تولد یک توکا!

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • خاطرات انسان زایش یا مرگ ؟
  • برای ندای آزادی
  • باز هم کتیبه...
  • نظر شما بعد از تایید نمایش داده خواهد شد!
  • فریدا
  • گردون گمان نداشت به این سخت جانیم
  • سحرم دولت بیدار...
  • انگار هنوز کسی آنجاست
  • عبور از آینه
  • مرا بس
  • روح تکانی در آب
  • مجسمه ی سنگی
  • تو اما ...
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • مرداد 1388 1
  • تیر 1388 1
  • خرداد 1388 4
  • اردیبهشت 1388 3
  • فروردین 1388 4
  • بهمن 1386 2
  • دی 1386 1

آمار : 8927 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] 3 مرداد 1388 08:52
    پایان
  • خاطرات انسان زایش یا مرگ ؟ 11 تیر 1388 04:21
    خبر آورده‌اند که نبودنم را بارداری! چون قلنجی مزمن! دست به کمر گرفته‌ای و قلم شکسته‌ای! اقلن گوشی را بردار و به این خبرآور احمق تر از من بگو که بانوی قلم‌شهر باردار یک ‌خاطره است. بگو که خاطرات تومور می‌شوند در دل‌و‌اندرون بگوبگو که سهمی جز درد نبرده ام که باقی بماند. انگار قلمت در حلقوم من شکسته‌آرزو و تو! آه، مرا چه...
  • برای ندای آزادی 31 خرداد 1388 05:40
    سلام ندا جان خوبی؟ از آسمونها چه خبر؟ از اون بالا ماها چه شکلی هستیم ؟ هان؟ کی؟ من؟ شکل زالو ام؟ تو لجن و کثافت وول میزنم؟ راستی از خیابون کارگر تا عرش نیلوفری با چی رفتی؟ ناقلا دربست گرفتیا... کاش می شد تویی که انقدر از زندگی سرشاری بمونی و یه زالویی مثل من که نه عرضه‌ی زندگی داره نه خودکشی برم... میبینی؟ تو اونجا سر...
  • باز هم کتیبه... 26 خرداد 1388 05:47
    فتاده تخته سنگ آنسوی تر، انگار کوهی بود و ما اینسو نشسته خسته انبوهی زن و مرد و جوان و پیر همه با یکدیگر پیوسته ، لیک از پای و با زنجیر اگر دل می کشیدت سوی دلخواهی به سویش می توانستی خزیدن، لیک تا آنجا که رخصت بود تا زنجیر ندانستیم ندایی بود در رویای خوف و خستگیهامان و یا آوایی از جایی کجا ؟ هرگز نپرسیدیم چنین می گفت:...
  • نظر شما بعد از تایید نمایش داده خواهد شد! 17 خرداد 1388 15:58
    عرض شود کههههههههه ما اینجا پیغام خصوصی که نداریم دیدم این سعید کوچولو از وقتی برگشته هی غر میزنه که کامنت خصوصی نداری وگرنه چنین و چنان می گفتم برات درد دل و روده درد میگرفتم برات خلاصه کردیمش (نظر شما بعد از تایید فلان و بیسار) اما اولین منتقد این داداش قر و قاطی ی ما شد که اصلن یادش رفت چی خواسته بود مام امروز...
  • فریدا 11 خرداد 1388 15:08
    (همه چیز سخت تر از اونیه که فکرش و میکنی)* باز هم برای نمی‌دونم چندمین بارفیلم رو دیدم... و باز هم فریدا من و با خودش برد انگار! به جوانیم به آرزوهام به ایده آل هام به دردهام و زخم هام باز هم یاد خودم و زندگیم و زندگیمون... باهاش مرور کردم مرور شدم مرور... تلخ‌تر نا‌امیدتر شادتر و شاید امیدوارتر! آه فریدا فریدا...
  • گردون گمان نداشت به این سخت جانیم 27 اردیبهشت 1388 22:16
    دیشب که از بی خوابی ی دو شبه بیهوش بودم کسی از آن دورهای فاصله تماس گرفته بود و من‌ خواب زده مثل همیشه غرق صدایی که از معدود دوستان این عمر چرک می‌دانم ش... میگفت: صدات داغونه! من و بگو اومده بودم که حال خرابم و به تو بگم! میگفت: یا مستی یا رسیدی به ته ته ته‌اش... صدات خالی‌ی خالی‌ی! میگفت: خدا بدترین امتحانی که از...
  • سحرم دولت بیدار... 17 اردیبهشت 1388 05:13
    حال‌ـ خوب مثل یک گل سرخ کوچیک می‌مونه که باید تو حوادث و طوفان و هزار مصیبت دیگه مواضب‌ش باشی حالا به جای اینکه بشینی بهت‌زده من و نیگا کنی پاشو تمرین باغبونی‌کن تنبل!
  • انگار هنوز کسی آنجاست 9 اردیبهشت 1388 12:07
    سکوت سحر بستری خسته از درد شبانه و تب، که آرام آرام از من عبور می‌کند صدای اذان می‌آید نسیمی مبهم ازخاطره‌ای جاری‌، مرا به خواب ایوان تو می‌کشد به آرامش حضور تو و رخوت یقین در من آه... که چقدر! دلم ایمان می خواهد... --------------------------------------------------------------------------------------- پ.ن: پساپیش پشت...
  • عبور از آینه 30 فروردین 1388 12:29
    سالهامثال کاسه آبی بودم آینه وار. هرچه بر من سایه می انداخت همان می شدم. کودکی بود و طوطی وار زندگی ی شکرک زده . هر چه بود دیگران خود را درون من می دیدند . . . ---------------------------------------------------------------------------- از آن هنگام که در آینه نگریستم کشفی بزرگ کردم. خود را دیدم! پس سالها درون آینه،...
  • مرا بس 18 فروردین 1388 05:18
    مرا پیاله بارانی از خنکای چشمه ی گریز پای آن نارون بس همان تک درخت نزدیک سه تیغ ... یادت میاید همیشه تنها که میرفتیم آنقدر پای شرشر زلال جویبار های دست درگردن هم غرق میشدیم که غروب می شد ... انگار این سری که به زانو نهادی خرقه تهی کرده و این روح اگر وزنی دارد همان یک پر کبکی است که روی گودگودالهای این جویباران عاشق به...
  • روح تکانی در آب 13 فروردین 1388 08:47
    یک نفس سهم بودنم تنها یک نفس... هاااااا مثل همین ماهی که انگار سر از آب در آورده برای یک نفس هااااااااااا و این منم سراب خاطره ای شبح بودنی درون پیرهنم آن روز در آغوشم چون ماهی به خاک افتاده پل پل میزدی... وه که چه ساده مردنی پدرم مرا آینه ای باید، تا بنگرم که چیستم! ماهیکی بودم که ماهیتم عوض شده! من هوا می خواهم ......
  • مجسمه ی سنگی 4 فروردین 1388 03:52
    دیریست تنها زوزه ی طوفانی مهیب در رگانم جاریست ... در من خلاءیی جاریست . من چنینم گویی مسافری که سالهاست از قطار زندگی پیاده شده ، سالهاست که تنها تماشاچی ی این سکو منم ، گاهی که میان مردم قدم میزنم حیرت میکنم از این همه هیاهو ! انگار همه به شتاب ، کاری ، جایی ، چیزی ، وادارشان میکند به رفتن به رسیدن به ... آه این...
  • تو اما ... 10 بهمن 1386 02:25
    عشق من بیقرارم تو اما / من تو را دوست دارم تو اما من فراموشی خاطراتم / احتمالا غبارم تو اما برگ زردم بله... می پذیرم / پوچ و بی اعتبارم تو اما چهره ای درد ناک از تبسم / خنده ای مستعارم تو اما بی پناهم سپر هم ندارم / چشم اسفندیارم تو اما قلعه ماسه ای روی ساحل / سخت ناپایدارم تو اما آخرین سرفه یک مسافر / سوت سرد قطارم...
  • [ بدون عنوان ] 7 بهمن 1386 04:13
    پس چون کسی درنیابی دست در قفای خویش نه و خوش می رو... شنیده بودم دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن! اما ندیده بودم .
  • [ بدون عنوان ] 24 دی 1386 00:41
    وقتی که در هیچ شعر و قافیه ی سوگمندی ! وصف حالی پیدا نمی کنی . وقتی داغ آلاله و فراغ هر از جان شیرینتری واست درد مسخره ای بیش نیست . وقتی ... حالا که نفس چون آذرخشی موهوم از درونت نشخوار کنان بیرون می جهد . حالا حالا... آری ای استاد نقاش حالا بگو آذرخش چه شکل است ؟ ... حالا بگو درد چه رنگ است واین بغض ویرانگر را به چه...