گردون گمان نداشت به این سخت جانیم


دیشب که از بی خوابی ی دو شبه بیهوش بودم کسی از آن دورهای فاصله تماس گرفته بود و من‌ خواب زده مثل همیشه غرق صدایی که از معدود دوستان این عمر چرک می‌دانم ش...


میگفت: صدات داغونه! من و بگو اومده بودم که حال خرابم و به تو بگم!

میگفت: یا مستی یا رسیدی به ته ته ته‌اش... صدات خالی‌ی خالی‌ی!

میگفت: خدا بدترین امتحانی که از آدمها میکنه دادن نا امیدی‌ی!

میگفت: چته لعنتی چرا بریدی از تو بعیده! اما چرا انقدر آرومی تو؟


او میگفت و خیال میکرد چیزی رو قایم کردم و می کنم...

سختی‌ی روبرو شدن با آدمی که از صدات میفهمه چته و تو هرچی هم منکر بشی بی‌فایده‌اس...

انقدر گفت تا واسه‌ش شعر خوندم از شهریار...

ودر آخر که برو بخواب!

وخواب که دوباره رفت و من شب سوم هم نخوابیدم!  که هنوزچیزی صدایی نفسی هست که هیچ واجبی در محضرش عددی نیست که چون شوق تو در میان است من کیستم؟

تو فکر حرفاش بودم که خوردم به یک نقل قول از هبوط شریعتی...

: نومیدی هنگامی‌که به مطلق می‌رسد یقینی زلال و آرامش‌بخش می‌شود. چه قدرت و غنایی‌است در ناگهان هیچ نداشتن!

------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن:...




سحرم دولت بیدار...




حال‌ـ خوب مثل یک گل سرخ کوچیک می‌مونه

که باید تو حوادث و طوفان و هزار مصیبت دیگه مواضب‌ش باشی

حالا به جای اینکه بشینی بهت‌زده من و نیگا کنی پاشو تمرین باغبونی‌کن تنبل!


انگار هنوز کسی آنجاست


سکوت سحر


بستری خسته از درد شبانه


و تب،
         که آرام آرام از من عبور می‌کند


صدای اذان می‌آید


نسیمی مبهم ازخاطره‌ای جاری‌،
                                             مرا به خواب ایوان تو می‌کشد


به آرامش حضور تو  و  رخوت یقین در من


آه... که چقدر! دلم ایمان می خواهد...

---------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن:  پساپیش پشت ویرایش  !

(وقتی می خوای بگی برگشت به همون ویرایش نشدهه چی باید بگی ؟ )