خاطرات انسان زایش یا مرگ ؟


خبر آورده‌اند که نبودنم را بارداری! چون قلنجی مزمن! دست به کمر گرفته‌ای و قلم شکسته‌ای!


اقلن گوشی را بردار و به این خبرآور احمق تر از من بگو که بانوی قلم‌شهر باردار یک ‌خاطره است.


بگو که خاطرات تومور می‌شوند در دل‌و‌اندرون بگوبگو که سهمی جز درد نبرده ام که باقی بماند.


انگار قلمت در حلقوم من شکسته‌آرزو  و  تو! آه، مرا چه سنگین بارداری...

نترس... نه ماه و اندی بعد... تو از کودک مرده‌ات فارغ میشوی...


تنها یادت باشد خاطراتت را نَشُسته دفن کن.